سلام به دوستان خوب و با صفای اهل دل ..قلوه وجیگر و ..باقی قضایا.
اینم یه داستان سنتی پنتی :

پسر کوچکی روزی هنگام راه رفتن در خیابان سکهای یک سنتی پیدا کرد .او از پیدا کردن این پول ان هم بدون هیچ زحمتی خیلی ذوق زده شد.این تجربه باعث شد که او بقیه روزها هم با چشمان باز سرش را به سمت پایین بگیرد و در جستجوی سکه های بیشتر باشد.
او در مدت زندگیش ۲۹۶سکه ۱ سنتیو ۴۸ سکه ۵ سنتی و۱۹ سکه ۱۰ سنتیو ۱۶ سکه ۲۵ سنتی و ۲ سکه نیم دلاری و یک اسکناس مچاله شده یک دلاری پیدا کرد. یعنی در مجموع ۱۳ دلار و ۲۹ سنت.
در برابر بدست اوردن این ۱۳ دلارو۲۹ سنت ..او زیبایی دل انگیز ۳۱۳۶۹ طلوع خورشید درخشش ۱۵۷ رنگین کمان و منظره درختان افرا در سرمای پائیز را از دست داد.
او هیچ گاه حرکت ابرهای سفید را بر فراز اسمانها در حالیکه از شکلی به شکل دیگر در می امدند را ندید. پرندگان در حال پرواز ..درخشش خورشید و لبخند هزاران رهگذر هرگز جزئی از خاطرات او نشد.

دلم واسه پسرک میسوزه ولی دیگه کار از کار گذشته ...
خودتون رو تو مشغولیات زندگی سرگرم نکنید و کار و بارو  حداقل چند ساعتی بگذارید کنار به دورو برتون نگاه کنید به خلقت خدا و کیف دنیا رو ببرید تو این دوره زمونه کمتر کسیه که برای تفریح به جاهای با صفا و سر سبز میره ....

تا بعد با یه داستان جالب دیگه که میام برید صفا و سیتی ...
یا حق
نظرات 8 + ارسال نظر
سرمه یکشنبه 15 شهریور‌ماه سال 1383 ساعت 05:56 ق.ظ http://avayeatash.blogsky.com

آره شنیدم می گن به عرض زندگی بیشتر باید توجه کرد....درسته؟؟؟

سینا یکشنبه 15 شهریور‌ماه سال 1383 ساعت 11:33 ق.ظ http://pesaretanha.blogsky.com

سلام!
نکته زیبایی اشاره کردی!
این یکی عکس بهتره حد اقل فقط آدم میترسه حالش دیگه بد نمیشه!
مرسی.

مسعود یکشنبه 15 شهریور‌ماه سال 1383 ساعت 02:03 ب.ظ http://www.massoudx12.blogsky.com

سلام به منم سر بزنید وبلاگ خوبی داری !

گیان دوشنبه 16 شهریور‌ماه سال 1383 ساعت 08:52 ق.ظ http://sepy.blogsky.com

سلام علی اقا....راستش این مطلبتون من را بد جوری به فکر فرو برد

همیشه بهار دوشنبه 16 شهریور‌ماه سال 1383 ساعت 01:26 ب.ظ http://ashegh-mashogh.blogsky.com

سلام عزیز ... داستان جالبی بود .. به نکته ی خوبی اشاره کردی .. ممنون از اینکه سر زدی .. من لینکیدم .. ** همیشه بهاری باشی **

پیمان دوشنبه 16 شهریور‌ماه سال 1383 ساعت 06:07 ب.ظ http://peyman59.blogsky.com

سلام
ممنونم که به من سر زدی و خوشحالم با وبلاگ شما آشنا شدم.
اکثر فیلم های ایرانی دیگه حرفی برای گفتن ندارند و تنها به فکر درآمد هستند. چند تا هنرپیشه معروف و چند تا ادا و رقص یا به قول خودشان حرکات موزون و ... البته هنوز بعضی کارگردان ها هستند که کارهای خوبی ارائه می دهند و امیدوارم آنها دیگر خراب نشوند.
نوشته های قبلی شما را هم خواندم. انگار برای شما خواستگار اومده. اما نوشته بودی فقط یک قصه بوده ولی آنقدر زیبا نوشته بودی که همه باور کردن و اگر راسته پس مبارکه.
راستی من لینک شما را در وبلاگ قرار دادم.
موفق باشید.

رضا سه‌شنبه 17 شهریور‌ماه سال 1383 ساعت 02:36 ب.ظ http://didar.blogsky.com

سلام خیلی قشنگ بود ولی آخرش چی شد ؟

پیمان سه‌شنبه 17 شهریور‌ماه سال 1383 ساعت 07:07 ب.ظ http://peyman59.blogsky.com

( نظر قبلی اشتباهی برای شما فرستاده شد)
سلام
نوشته بسیار بسیار زیبایی بود. اکثر ما آدما مثل پسر داستان شما عمل می کنیم. زیبایی هایی رو از دست می دهیم برای به دست آوردن هیچ.
با خواندن داستان شما یاد جمله ای از کتاب بابا لنگ دراز نوشته جین وبستر افتادم :
بعضی ها زندگی نمی کنند مسابقه دو گذاشته اند, می خواهند به هدفی که در افق دوردست است برسند و در حالیکه نفسشان به شماره افتاده, می دوند و زیبائیهای اطراف خود را نمی بینند.آنوقت روزی می رسد که پیر و فرسوده هستند و دیگر رسیدن و نرسیدن به هدف برایشان بی تفاوت است.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد