قدر عافیت ندانستم ...


سرگشته چو پرگار همه عمر دویدیم *** اخر به همان نقطه که بودیم رسیدیم

سلام به شما دوستای خوبم .. خیلی دلم براتون تنگ شده بود یه حال عجیبی دارم الان که اومدم رفتم تا ببینم صندوقچه نظرات چی توشه خیلی خوشحال شدم که اومدید پیشم باور نمیکنید برای دیدن وبلاگم لحظه شماری میکردم تا فقط کلامی از شما رو ببینم تا باز جان دوباره بگیرم که گرفتم ممنون از همتون ..

در غریبی هر چه نالیدم کسی یادم نکرد *** در قفس جان دادمو صیاد ازادم نکرد
من نخواهم زین قفس صیاد ازادم کند *** دوست دارم در غریبی دوستی یادم کند

خیلی حرف دارم برا گفتن ولی حرف اضافی باشه واسه بعد.
شهر یزد شهر قشنگیه با ادمهای جورواجور که همه جا همینطوره چی دارم میگم نمیدونم حول شدم خیلی وقته دست به کیبرد نبردم بابا خوب ببخشید ..کجا بودم ..اهان بله این پادگان ما یه ۴و۵ کیلومتری از یزد فاصله داره کنار شیرکوه یا کوه دختره البته اگه اشتباه نکنم هوای نسبتا سردی داره بویژه شبها و دم دمای صبح همه چی خوبه خدارم شکر میکنیم .از کنار دوستان خوبی که من تو اینترنت و وبلاگها پیدا کردم تو سربازخونه هم پیدا کردم اما با یه تفاوت فاحش بین مجازی و حقیقی که با هر دوش کنار اومدیم و خاطره ساختیم.
دیگه سرتون رو درد نمیارم...
اینجا ما نبودیم انگار یه کم (یه کم که نه ) ولی تغییر کرده خوب منم تبریک میگم که بلاخره از اون چهره تکراری راحت شدیم البته خدا کنه که مسئولین بلاگ اسکای هر از چند گاهی تغییراتی رو بدهند ... ایشالا


از بخت بد روزگار ائینه فروش شهر کوران شدم!!

من تا جمعه  شب هستم.
بازم میام
موفق باشید
یا حق