سلام
فتوبلاگ من شروع بکار کرد.


عکسها هر روز عوض میشن و جدیدرین عکسها برای شما گذاشته میشود.
لینکهای دوستان هم به مای لینک اضافه میشه.
تا بعد...

بنام خدای مهربون
سلام به خدمت تمام دوستان خوبم که همیشه با نظرات هر چند مختصر اما مفید به من یارای نوشتن میدن.

شبی که ایینه با روی تو سخن میگفت   شب رهایی ما بود      شب ولادت عشق
شبی که ایینه با موی تو سخن میگفت  شب جدایی ما بود      شب قیامت عشق

شما با این چرندیات موافقید یا مخالف؟

خانم ها باید هیکلشون مانکن باشه هر چی کلاس بدن سازی است زیر و رو کرده باشن ،آقایون می تونن دو دیس دو دیس برنج بخورن و شکمشون رو جلو بیارن .
خانم ها باید همیشه حرفهای خوب بزنن و شوهر هاشون رو درک کنن ، آقایون می تونن داد بزنن و همیشه وقت و حوصله حرفهای زنهاشونو نداشته باشن .
خانم ها باید وقتی شوهرشون از سر کار می آید توقع بگو بخند نداشته باشند ، اما آقایون می تونن بیرون از خونه با رفقاشون خوش باشن و تا دم در خونه از شر و ور بخندند .
خانم ها باید آروم رانندگی کنند و مقررات رو رعایت کنن ، آقایون می تونن چراغ قرمز ها رو رد کنن و لایی بکشن .
خانم ها باید آروم بخندند تا دندوناشون معلوم نشه ، آقایون می تونن موقع خندیدن تا ته حلقشون رو پاره کنن .
خانم ها باید وقتی مردشون حوصله نداره صدای بچه را خفه کنن ، اما آقایون وقتی خانموشون حوصله نداره می تونن صدای فوتبال را تا آخر زیاد کنن.
خانم ها باید تو مهمونی ها یک جا بشینن تا نگاه هیچ مرد چشم نا پاکی نگیردشون ، اما آقایون می تونن بین زنهای خوش قد و بالا دید بزنن و چشم چرونی کنن .
خانم ها باید با تلفن کمتر حرف بزنن و از پر حرفی دست بردارن ، اما آقایون می تونن هر تلفنی بزنن.... آخه همه حرفهاشون کاری است دیگه .
خانم ها باید همیشه با روحیه ،با نشاط ، خستگی ناپذیر و خوش خلق باشن ، اما آقایون می تونن خسته، کوفته و وارفته باشن .
خانم ها باید هفت روزه هفته تو خونه بپوسن و رنگ آفتاب و مهتاب رو نبینن اما آقایون می تونن برای کار ، می دونین که برای کار ،مجردی برن شمال لب دریا .
خانم ها باید باید وقتی آقا می آید شکوه و شکایت یادشون بره اما ، آقایون می تونن از بدهکاری سه سال پیش و دعوای توی خیابان تعریف کنن .
و در آخر خانم ها باید به حرفهای ما خوب گوش کنن و با ما باشن ...


کسی که لذتش از زندگی وابسته اجازه دیگران باشد فقیر است
زندگی ارزش ندارد ولی هیچ چیز مثل ارزش زندگی نیست

امیدوارم تو زندگی زناشویی هیچ ابولبشری همچین حرفهایی نباشه.
تا بعد یا حق

شکلات

 

با یک شکلات شروع شد . من یک شکلات گذاشتم کف دستش . او هم یک شکلات گذاشتم توی دستم . من بچه بودم ، او هم بچه بود . سرم را بالا کردم . سرش را بالا کرد . دید که مرا می شناسد . خندیدم . گفت : « دوستیم ؟» گفتم :«دوست دوست» گفت :«تا کجا ؟» گفتم :« دوستی که تا ندارد » گفت :«تا مرگ؟» خندیدم و گفتم :«من که گفتم تا ندارد» گفت :«باشد ، تا پس از مرگ» گفتم :«نه ،نه،گفتم که تا ندارد». گفت : «قبول ، تا آن جا که همه دوباره زنده می شود ، یعنی زندگی پس از مرگ. باز هم با هم دوستیم. تا بهشت ، تا جهنم ، تا هر جا که باشد من و تو با هم دوستیم .» خندیدم و گفتم :«تو برایش تا هر کجا که دلت می خواهد یک تا بگذار . اصلأ یک تا بکش از سر این دنیا تا آن دنیا . اما من اصلأ تا نمی گذارم » نگاهم کرد . نگاهش کردم . باور نمی کرد .می دانستم . او می خواست حتمأ دوستی مان تا داشته باشد . دوستی بدون تا را نمی فهمید .

×××

گفت : «بیا برای دوستی مان یک نشانه بگذاریم» . گفتم :«باشد . تو بگذار» . گفت :«شکلات . هر بار که همدیگر را می بینیم یک شکلات مال تو و یکی مال من ، باشد ؟» گفتم :«باشد»

هر بار یک شکلات می گذاشتم توی دستش ، او هم یک شکلات توی دست من . باز همدیگر را نگاه می کردیم . یعنی که دوستیم . دوست دوست . من تندی شکلاتم را باز می کردم و می گذاشتم توی دهانم و تند تند آن را می مکیدم . می گفت :«شکمو ! تو دوست شکمویی هستی » و شکلاتش را می گذاشت توی یک صندوق کوچولوی قشنگ . می گفتم «بخورش» می گفت :«تمام می شود. می خواهم تمام نشود. می خواهم برای همیشه بماند»

صندوقش پر از شکلات شده بود . هیچ کدامش را نمی خورد . من همه اش را خورده بودم . گفتم : «اگر یک روز شکلات هایت را مورچه ها بخورند یا کرم ها ، آن وقت چه کار می کنی؟» گفت :«مواظبشان هستم » می گفت «می خواهم تا موقعی که دوست هستیم » و من شکلات را می گذاشتم توی دهانم و می گفتم :«نه ، نه ، تا ندارد . دوستی که تا ندارد.»

×××

یک سال ، دو سال ، چهار سال ، هفت سال ، ده سال و بیست سال شده است . او بزرگ شده است . من بزرگ شده ام . من همه شکلات ها را خورده ام . او همه شکلات ها را نگه داشته است . او آمده است امشب تا خداحافظی کند . می خواهد برود آن دور دورها . می گوید «می روم ، اما زود برمی گردم» . من می دانم ، می رود و بر نمی گردد .یادش رفت به من شکلات بدهد . من یادم نرفت . یک شکلات گذاشتم کف دستش . گفتم «این برای خوردن» یک شکلات هم گذاشتم کف آن دستش :«این هم آخرین شکلات برای صندوق کوچکت» . یادش رفته بود که صندوقی دارد برای شکلات هایش . هر دو را خورد . خندیدم . می دانستم دوستی من «تا» ندارد . مثل همیشه . خوب شد همه شکلات هایم را خوردم . اما او هیچ کدامشان را نخورد . حالا با یک صندوق پر از شکلات نخورده چه خواهد کرد ؟؟